هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
جان ها به سجود آید چون پرده براندازد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
شکرانهٔ آن روزی کاید به شکار دل
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
از سنگ دلی هر دم سنگی دگر اندازد
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
این تحفهٔ طبعی را بطراز و به دریا ده
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد